سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آبنبات های رنگی آیدا

جمعه 86/11/19 ::  ساعت 2:17 صبح


 سلام دوستای مهربونم…:4u

آیدا دوباره اومد…هووورااا<");}}}}}}" alt=":><" src="http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/211.gif" />

_ کلا من آدم کم خوابی هستم ! شب نشینی وبیدارموندن تا دیروقت وتکرار این رویه تو مدت زمان نسبتا زیاد ، چیزیه که من براحتی می تونم اونو تحمل کنم وبعد از یه مدت  نسبتا طولانی احتیاج پیدا می کنم که بقول معروف کسری خوابمو پر کنم ویه چند ساعتی بخوابم تا شارژ بشم .:are

کمتر پیش میاد که تو طول سفر تو ماشین یا قطار خوابم ببره!اگه شبها هم دیر بخوابم بیشتر مواقع صبح همون ساعت همیشگی بیدار میشم _ ساعت 8 تا 8:30 _ واگه خیلی احتیاج بخواب پیدا کنم تا ظهر صبر می کنم که یه خواب مشتی بعد از ظهری که اون هم نهایتا میشه دوساعت وداشته باشم .تا اینکه برای آسمم علاوه بر تمام مواردی که باید رعایت می کردم _ پرهیز از عصبانی شدن ، نداشتن استرس ، زیاد گرسنه نموندن ، دوری از اکثر بوهای تند وغلیظ از ادکلن گرفته تا بوی درخت اقاقیا که اول صبحی حال آدم وبهم میزنه تا بوی نفت وبنزین واین عطاریها _داشتن خواب طولانی تر هم بهم پیشنهاد شد.

:u

وقتی به دکتر گفتم : که من واقعا احساس کمبودخواب ندارم  واصلا در طول روز بی رمق وخواب آلود نیستم. دکتر اضافه کرد که شاید اینطوری باشه که من می گم ولی مسلما این کم خوابی برای من گاهی بصورت نفس تنگی  بروز می کنه ومن متوجه نمیشم.:khob?حالا یه مدتیه سعی می کنم این موضوع رو رعایت کنم . اگه از پیاده روی صبح تو پارک برگردم واحساس کم خوابی داشته باشم بعد از خوردن صبحانه وروبراه کردن ناهار سریعا می خوابم ونزدیک ظهر بیدار میشم ..گفتم شاید این تجربه به درد اون دسته افرادی بخوره که عین من از این بیماری رنج می کشن!:cry

_ خدا رو شکر می کنم نه یک مرتبه... بلکه صدها مرتبه... که علاوه برنعمتهای بیشماری که به من داده یکی از مهمترین خصایص رو هم بهم داده که اصلاحسود نیستم . :nini1بارها دیدم که افراد حسود چه می کشن وتو حرف زدنشون چطوری دندون قروچه می کنن وگیر سه پیچ به زمین وزمان میدن که چرا فلانی این وداره چرا بهمانی اونو خرید وچرا...چرا...چرا....:daavaالبته شاید تو ظاهر یه حس حسادت باشه ولی همون حس که خودش بتنهایی خیلی بد ونا پسنده،  صدها حس دیگه رو هم بهمراه میاره که یکیش می تونه همین چشم وهمچشمی باشه.همیشه از موفقیت وپیشرفت دوستان وآشنایان وحتی دوروبری هام نه تنها احساس حسادت نداشتم بلکه همیشه خدا رو شکر کردم که محبتش شامل حال این دسته شده! اگر هم این حس وبراشون نداشتم حداقل قبطه ( درست نوشتم ؟ ):loos هم نخوردم ویعنی یه جورایی خنثی بودم ...

ولی جدیدا دلم میخواد دوروبری هام از خیر خرید موبایل منصرف بشن ودنبال یه همچین تکنولوژی نرن!! بخدا وقتی میخوام اس ام اس بزنم یه لیست وباید ردیف کنم.:vaa تازه یک عده ای هم از تو لیست به مرور حذف شدن ( دیگه کمتر با هم درتماسیم ) می بینم یه اس ام اس میاد که نمیدونم پفک 200 تومنی وساندیس 100 تومنی ولواشک 300تومنی و....تو یه اس ام اس 14 تومنی زورت میاد بزنی! ای بابااااااا خوب فقط تو نیستی که....من  بیچاره چه کنم؟.فقط خدا خدا می کنم که هر چه زودتر از صرافت داشتن موبایل بیفتن که دیگه اس ام اس بازی تموم بشه! تا میاد برای این یکی طبیعی بشه اون یکی یه خط گرفته !!:balesh دیروز از یه بچه 14 ساله اولین اس ام اس ودریافت کردم _ میوه گرون شده قدر خودتو بدون گلابی!!:maskhare

  

                                           

                                         

                                          

خوب اینم چنتا از عکسای همسترام که سیما جونم گفته بودبزارمش...

:boos


 نویسنده: آیدا

نظرات دیگران


جمعه 86/11/19 ::  ساعت 2:17 صبح


سلام به همه ی شما دوستای جون جونیم...

چطورمطورین؟خوش میگذره؟نماز روزه هاتون قبول مهربونا.

امروز واستون یه پست انرژی زا نوشتم! پس شمارو به خوندن رویاهای صورتیم دعوت میکنم....

من اونقدر خوشبختم که شب ها با لالایی ستاره ها می خوابم.اگر شبی ستاره ها پتوی ابر رو روسر خودشون بکشن و بخوابند، بازم خوشبختم؛ حتی اگر ستاره ها برام لالایی نگن.

تو فکر می کنی زمستون چیه؟ بهار چیه؟ زمستان قبول کرده که بهار اومده بهارم قبول کرد که تابستان اومده و تابستانم که داره جاشو به پاییز میده! ولی تو نمی خوای قبول کنی که زمستون رو پشت سر گذاشتی و به بهار رسیدی؟گذشته ات رو بنداز تو حوض خاطره؛دستات رو باز کن. واژه های خوشبختی رو می بینی که تو دستات مچا له شدن؟ زندگی رو از خودت نگیر. تو چه بخوای و چه نخوای زنده ای و زندگی کردن حق توست.
راستی؛دوست داری امروز چه رنگی باشد؟

درسته ؛ هر رنگی که تو بخوای همون میشه.(من میخوام صورتی باشه) فقط یادت باشه که لحظه هات رو عاشقونه رنگ کنی.پنجره رو باز کن. می بینی هوا چقدر خوش بوست.اون طرف رو  نگاه کن.اون طرف آسمون رو می گم؛ اون هشت رنگ رنگین کمون رو می بینی!(همیشه رنگین کمون منو یاد آبجی کوچیکه میندازه"قربونش برم)

تعجب نکن! اگر تو بخوای، رنگین کمون هم هشت رنگ می شه.فقط کافیه که تو بخوای. پس این آزادی رو  از خودت نگیر. از همین امروز شروع کن. هیچ وقت دیر نیست. برای آفتاب یک کارت دعوت بفرست، مطمئن باش اگر تو یک بار اونو دعوت کنی ،دفعه بعد اونه که تو رو به میهمونیش دعوت می کنه.وقتی بارون می باره، فرار نکن، بذار بارون خستگی هات رو بشوره.من که زیر بارون حموم می گیرم و زیر آفتاب خشک می شم، تو رو نمی دونم؟بیا تو هم مثل من زیر بارون فریاد بزن، هر چه دل تنگت می خوادبگو.آهای با توام ،گل های قا لی رو آب دادی؟؟

پی نوشت: خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد.

توی این ماه رمضونی دعا یادتون نره یه بار!

دوستتون دارم...گل گلی های خوبی باشین.

 

 


 نویسنده: آیدا

نظرات دیگران


جمعه 86/11/19 ::  ساعت 2:17 صبح


سلام بر خانومای گل و آقایون محترم.

 امید که حالتون خوب و سرحال باشید.

من موندم تو این مسئله که ارزش چه وبلاگی میتونه بیشتر باشه...وبلاگی که خواننده ی بیشتری داره یا نوشته ای که مطلب و حرف ارزشمندی رو به خواننده القا کنه! من خودم انواع وبلاگ ها رو با مطالب مختلف میخونم  اما خب بیشتر طرفدار مطالبی هستم که یه جورایی با ذهنم همخونی داشته باشه و نوشته هایی رو دوست دارم که خسته کننده و تکراری وبی محتوا نباشه!واینکه روشون فکر کنم
واقعا هم فکر میکنم کسانی که کلی از وقتشون رو صرف یه دنیای مجازی میکنند چه خوبه که حداکثر استفاده ی مفید و بهره مند داشته باشند.اما جدا"خاطرات روزانه ی دوستام هم واسم خیلی جالبن دوسشون دارم! حالا یه سوال : تو یه وبلاگ آدم باید برای دیگران بنویسه یا برای خودش ، یا اینکه یکی بنویسه تا دیگران نظر بدن!

(لطفا"نظرتونو درباره ی این موضوع بهم بگین! جالبه واسم بدونم!)

اما یه خاطره هم بگم که ربطی به حرفای بالا نداره
چند روز پیش من برای خرید یه سری از مایحتاج خونه به یکی از فروشگاه های اطراف رفته بودم. یکی ازین چرخ های دستی (یا شاید واگن های چرخ دار) هم دستم بود. همینطور که مشغول تماشای یکی از قفسه های خوراکی بودم ،یه دفعه با تعجب دیدم یه دختر بچه ی خوشگل ناز گوگول مگول با چشمای آبی ملوسش از پشتم اومد و دستمو گرفت و بهم گفت ماما! ای جونم این دیگه از کجا پیداش شد ! یه لحظه با خودم فکر کردم که نکنه این بچه بی پدر و مادر باشه بخواد قالب کنه خودشو! (چه فکرایی میکنم منم!) که کاش اینطور بود. تا این خوشگل قلمبه منو دید بغض کرد و دستمو ول کرد همینجوری عقب عقب رفت و تا خواستم ازش بپرسم که آیا گم شدی یه خانومی صداش کرد و اونم زودی دوید طرف مامانیــــــش..همینجوری هم نگاه میکرد به من ،لابد به این فکر میکرده که من چه شباهتی با مامانش داشتم که اشتباه گرفته..آخه جالب اینجا بود که منو اون خانم مثل فیل و فنجون بودیم در برابر هم! البته منو فنجونه حساب کنید. تنها شباهتمون شاید همون چرخ های دستمون بود!...خلاصه اینو گفتم که بگم ما هم نمردیمو مامان شدیم . ولی بعد از اون فکر کردم چه خوب میشد اگه یه بچه ی گوگولی میدادن به من باهاش بازی میکردم ...اینم تبلیغ واسه پدر مادر هایی که میخوان نصف روز بچه هاشون سرشون گرم بشه تا به کار و زندگیشون برسن.قبول میکنم(فقط گریه ووو نباشن لطفا)تومدتی که دانشگاه میرم حسابی دلم واسه ی بچه های مهدکودک تنگ میشه!

خب دیگه من برم شمام برید به کاراتون برسین!واسه این پستم دیگه هرچی پرچونگی کردم بسه.

پی نوشت: لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستیم را بدهم تا لحظه ها ماندگار و خاطرات گذرا شوند...


 نویسنده: آیدا

نظرات دیگران


جمعه 86/11/19 ::  ساعت 2:17 صبح


سلام ستاره های اسمون دلم ...بازم اومدم... اومدم بگم غم نخورید که دنیا 2 روزه یک روزش گذشت یه روز دیگشم میگذره...بخندید که دنیا به روی دل مهربونتون بخنده...  

اومدم تا گلهای باغ دوستیم رو دسته دسته کنم و به قلبهای عاشق و مهربونتون هدیه بدم..کاش میتونستم شبهای تاریک و از روزای قشنگ افتابی تون بگیرم....وکلبه دلتون رو چلچراغ بارون کنم....و تموم پرستوهای خوشبختی رو صدا بزنم تا تو دلای ناز و لطیفتون اشیونه کنند... 

قبل هرچیزی باید بگم ممنونم از دوستای خوبم که بهم لطف دارن و میان وبلاگموبانظراتشون خوشحالم میکنن.معذرت که نمیتونم زیاد بیام پیشتون و همیشه شرمندتونم.(اینم از پست امروزم): 

تاقلم رومیزارم روتن این کاغذهمه کلمه هاحروف قافیه ها ازسرم می پره بیرون... 

انگاری خیلی وقته که دیگه...حتی حوصله فکرکردن هم نداره. 

دستم هم ننوشته خسته میشه ...دلم میخوادبهشون بگم خیلی وقته سکوت کردم شروع نکرده خسته شدید؟؟؟ 

مثل اینکه به تنبلی عادت کردن یا شاید دیدن سکوت بی دردسرترازفریاد.... 

فکرش وبکن خسته ای..خسته خسته تاحالاخیلی به اخررسیدی امادوباره شروع کردی ...تاکی قراره تکراربشه...خودش میدونه وخودش... 

ادمای زیادی روتوی دنیای خدامیشناسم هرکدوم دنبال یه چیزی میدون امانمیدونن دارن دوره خودشون می چرخن نمیدونن وقتی برسن اخرش تازه می فهمن اولشه....مثل مرگ:که شروع یه زندگی...مثل شب مثل خواب یه مثل هر چیزه دیگه ای.... 

پس چراغصه بخورم؟؟؟واسه چیزی که هیچوقت تمومی نداره؟؟؟پس تو چرا غصه میخوری؟؟؟...

بعضی وقتامیگم خوش به حال دیوونه ها...هیچی نمی فهمن اما کسی چه میدونه....شاید اونام با خودشون میگن:خوش به حال من...

دلم میسوزه واسه خودم...واسه تو...واسه ادما...واسه همه...شب وروز میکنیم...روز وشب...غصه می خوریم می خندیم...واسه یه تیکه نون هزاردرمیزنیم...واسه عشق هزاراشک میریزیم ..واسه یه ذره محبت هزاردروغ میگیم...به هم میخندیم..هم وگریه میندازیم ....

اخرش هیچی به هیچی...

یه بار چشمات تو چشمه منه...یه بارچشمات تو چشمه یکی دیگه...یه بارم چشمات بسته میشه دیگه وانمیشه....

تازه یادت می افته تو با این چشمات چه کاراکه نکردی؟؟؟

دستم خسته شد مثل چشمام...بیااین قلم روتوبگیر....شایدچشمات حرفهای زیادی دارن که باید دستت بنویسه....

بیا بگیر...شروع کن مثل همه اون شروع های دیگه......یه خط بنویس....بد نقطه سر خط...

نزارچشمات نگفته بسته بشه....بنویس بنویس.........

پی نوشت1:مزدوج شدن داداشی روح الله رو از همین جا بهش تبریک میگم.امیدوارم سالیان سال باهم وبرای هم بمونین.

پی نوشت2:توروخدا واسه همسترم( نی نی دعاکنین)الان بهتراز قبله اما کاملا"خوب نشده.

پی نوشت3:اینروزا حالم خوب نبوده اصلا"و نمیومدم اینترنت امیدوارم کسانیکه ازمن شاکین منو به بزرگی خودشون ببخشند!

  


 نویسنده: آیدا

نظرات دیگران


جمعه 86/11/19 ::  ساعت 2:17 صبح


سلام دوستای وبلاگی خوبم.

یه سلام گرم توی اینروزای سردتقدیم دلای مهربونتون.خوبین؟

آیدا جون بازم اومده پیشتون!توروخدا دیگه گله نکنین!میام به همتون سرمیزنم.دلم واسه تک تکتون تنگیده.

قبل هرچیز باید از دوستای خوب و باوفای خودم که تواین مدت منو وبلاگ کوچولومو تنها نزاشتن تشکرکنم.از آرش خوبم بابت همه خوبیاش و سورپرایز قشنگش _از نی نی جونیم(شمشیرزن نابینا)_محمدفرامرزی عزیزم_وحیدجون_ستاره گلم(نه دخترنه پسر)_علی میری عزیز_آقا حمید_زهره جونیم_داداشی فرزان خودم_بابایی سعیدم و همه دوستای لینکی و مهربونم که هیچوقت خوبیاشون یادم نمیره.قول میدم بیام پیشتون ولطفاتونو جبران کنم.

راستی 27دی ماه تولدمه...خیلی خوشحالم.فصل زمستونو اینقدر دوست دارم که نگوووو.خیلی قشنگه.

توی این 1ماه که نبودم خیلی اتفاقا توزندگیم افتاد!خیلی متحول شدم!یه خبر خوشم توراهه که بعدا"میگم!نمیگم حالا تادلتون آب بشه!!!...ولی خودمونیما!دلم واستون یه ذره شده بودا...اینجا تنها جاییه که من میتونم حرفامو راحت بگم و بنویسم!واسه همین دلم نمیاد نیامو وبلاگ نویسیرو تعطیل کنم!ازطرفیم وبلاگمو خیلی دوست دارم و واسه خاطر موارد بی ارزشی که اینقد واسم بی اهمیتن ومن حاظر به توضیحشون نیستم بخوام وبلاگ عزیزمو تنهاول کنم!

اینروزا گاهی خوبم...به یه بهونه ی کوچولو میخندم...مهربون میشم...پرمیشم اززندگی...ذوق میکنم...ولی ممکنه 1ساعت بعدش به یه بهونه کوچولوتر بغض کنم واگه تنهاهم باشم یکمم اشک...ساکت و بیحوصله بشم!

نمیدونم چه مرگمه!شما میدونین؟گاهی از خودم بدم میاد که ازسروروی وبلاگم داره غم میباره!همیشه ازوبلاگای تاریک و ساکت و پرغم و غصه و وبلاگای عاشقونه بیخودی بدم میومد!!!حالا فکرمیکنم وبلاگ منم داره کم کم از حالت نوستالژیک خودش درمیاد!!!نه؟

بعضی وقتها که تودلم غصه ها انباشته میشه یا میخوام به خودم اعتماد به نفس بیشتری بدم میرم خرید!به قول معروف به خودم کلی حال میدم!سرتاپای همه چیمو نو گرفتم...تواین ماه 6تا عروسک خریدم!اما الان هی میرم خرید!هی بدتر میشم!

نوشتن حرفایی که تودل آدم گوله میشه اصلا"راحت نیست.

!!!.........................................................................

خدایا تنهام نزاشتی که؟!دستای سردمو بگیر...اینم به جای همه ی حرفایی که نمیتونم بگم!

مامان جونم و بابا جونم 10دی ماه میرن کربلا!همیشه عاشق این ماه سالم...نیست تولدمه!میتونم کلی خودمو لوس کنم و نانای نانای راه بندازم!آخ جون...به نظرتون حالا که دارم به روز تولدم نزدیکتر میشم دیگه دختر خانوم و بزرگی شدم؟!هوووم؟!

راستی من یه تخته وایت برد دارم که اینو چندوقتیه که روش نوشتم و هرروزصبح که چشام بهش میوفته واسم تازگی داره گفتم شاید واسه شمام جالب باشه مینویسم واستون:

امروز، روز تو است.

امروز صبح اگر از خواب بیدار شدی و دیدی ستاره ها در آسمان نمی تابند ، ناراحت نشو ،
حتما دارند با تو قایم باشک بازی می کنند، پس با آنها بازی کن.
اگر قبل از خواب آرزو کردی فردا باران ببارد، ولی نبارید،مطمئن باش الهه باران می خواهد
تو شکوه باران را باور کنی،پس باورش کن.
امروز امروز است.
امروز هر چه قدر بخندی و هر چه قدر عاشق باشی ، به ذخایر نفتی جهان آسیبی نمی رسد
پس بخندو عاشق باش!
امروز هرچه قدر دلها را شاد کنی ، به قیمت بلیط اتوبوس اضافه نمی شود،پس شادی بخش باش
امروز هر چه قدر نفس بکشی ، جهان با مشکل کمبود اکسیژن روبه رو نمی شود ، پس از
اعماق وجودت نفس بکش
امروز امروز است.
امروز هر چه قدر آرزو کنی ، چشمه آرزوهایت خشک نمی شود، پس آرزو کن
امروز هر چه قدر خدا را صدا کنی ، خسته نمی شوی ، پس صدایش کن
او منتظر توست...
او منتظر آرزوهایت ، خنده هایت ، گریه هایت ، آفرین گفتن هایت ، دل شاد کردن هایت، نفس
کشیدن هایت ، ستاره شمردن هایت، عاشق بودن هایت است.
امروز امروز است، امروز جاودانه است و امروز زیباترین روز دنیاست
امروز روز تو دوست خوب من است
شاد و پاینده باشی...

پی نوشت1:همه ی همسترام شادو تپل مپلن.نی نی همسترمم خوب خوب شده(قربونت بشم)

پی نوشت2:شب یلداهم درکنار خانوادتون بهتون خوش بگذره! پرخوری نکنینا!

دخترپسرای خوبی باشین!(مثل من)!!!

 

 


 نویسنده: آیدا

نظرات دیگران


جمعه 86/11/19 ::  ساعت 2:17 صبح


 

تولد تولد تولدم مبارک...

سلام.

اومدم شماروهم تو جشن کوچولویی که اینجا میگیرم شرکت بدم!

خلاصه منم 1سال بزرگتر شدم! ازکیک تولد و جشن تولد امسال خبری نیست!

آخه امسال تولدم تو ماه محرم افتاد!!!

اما چه تولد بگیرم چه نگیرم کادوها باید سرجاش باشه!!!اوهوم!!!خودمم میدونم از الان کادویی هامو گرفتن!

ایقنده ذوق داره بسته های کادویی رو باز کنی.....همیشه بهترین هدیه هارو از مامان و بابام گرفتم!البته همین امروز آرش عزیزم با پستی که واسم توی وبلاگش گذاشت کلی شرمندم کرد!وبرام از 1000تا هدیه ی گرانبها هم ارزشش بیشتر بود. ازت تشکر میکنم دوست خوبم.وحید گلم از توام تشکر میکنم بابت همه لطفایی که بهم داشتی...به نظرم داشتن دوستای خوب و واقعی میتونه بهترین هدیه واسه روز تولد آدم باشه.

همینجا از همه ی دوستای دوستداشتنی و مهربونم که تولدمو بهم پیشاپیش تبریک گفتن هم تشکرمیکنم خوبیاتون هیچوقت یادم نمیره.

حالا بزارین خودمو هم یکم امشب تحویل بگیرم......

یه کادوی تولد از مامانم دارم که دقیقا"کلاس دوم دبستان بودم برام خریده بود!یه مداد تراش!ازوناها هستش که توش آب داره شیشه ایه بعد توش آدم برفی داره وقتی تکونش میدی برفاش تو آبش وول وول میخوره!!!اونو با جعبش هنوز دارم خیلی واسم عزیزه.مامانم پشت جعبش با خط خوشگلش این شعرو واسم نوشته بود که الان بیشتر درکش میکنم تا اون موقع!

سلام خدا...سلام خدا...          سلام ای از همه جدا...

که شکل هیشکی نیستی تو      تمام هست و نیستی تو

ولی یکی مثل توعه              انگاری از جنس توعه

از نفس مقدست...                 از آسمون بی خست...

از عالم فرشته ها                 ... اومد میون بچه ها...

فرشته ای کم اومده؟              به چشم تو غم اومده؟

اون پیش ما امانته..            . . .نترس خدا که راحته

اون تو همین دوروبراست      فرشته ی تو پیش ماست..

راستی یادم رفت که بگم:

این فرشته اسمش آیداس.

خدای بزرگ حالا که یکسال بزرگتر شدم آرزوهامم باهام بزرگ شدن.یک سال دیگه از عمرم گذشت مثل همه ی سالهایی که اومدن و رفتن و من هنوز مبهوت گذرشم!

امیدوارم همه ی شما دوستای خوب وبلاگی و غیر وبلاگیم هرثانیه از زندگیتون شیرین ترازثانیه قبل باشه.روز تولدم واسم یکی از بهترین روزهای زندگیمه آخه یاد کودکی هام میوفتم.ازینکه شمام توی شادی اینروزم شریکین خیلی خوشحالم دوستتون دارم از ته دل کوچولوم.

پی نوشت 1:از تک تک لحظه هاتون نهایت استفادرو ببرین.

پی نوشت2:بعدن میام میگم چه کادویی هایی گرفتم!هولاااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

 

 

 


 نویسنده: آیدا

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ